رمان در مورد دختری مظلوم و ساده به اسم یاسمن هستش که نا خواسته پا روی این جهان گذاشته بود و الان هم زندگیش تحت تاثیر گذشته اش قرار گرفته بود….
زندگیه سختی را گذرانده بود و حالا یکی از بهترین روز های زندگیش بود مهمانی که نا خواسته پا رو ی این زندگیه اجباریش گذاشته بود الان کل دنیایش بود حس مادر شدن کام تلخ این روز هایش را شیرین می کرد گناهش فقط عاشقی بود و بس اد مرد زندگیش را عاشقانه می پرستید و دوستش داشت اما افسوس که مرد رو یاهایش راهی جز عشق و عاشقی را در پیش گرفته بود و بهش بی اعتماد بود و این یعنی بالا ترین درجه ی بی اعتمادی که هر دو را به سوی تباهی می کشاند نمی دانست زندگی با او و شریک زندگیش و این فرشته ای که دو ساعت پیش چشم به این جهان بی معرفت گشوده بود چه بازی هایی می کند اما
یه تیکه از یه زندگی،شاید یه نگاه کوچیک به یه سری اتفاقات و دختری که گذشتش میاد سراغش و مجبورش میکنه یجور دیگه به خودش و زندگیش نگاه کنه….
شاید فقط داستان تغییراتیه که متحمل میشه…
در مورد دو خواهر به اسم ساحل و دریاست؛ آن ها مادرشان را وقتی دریا دیده به جهان گشود، از دست دادند و با پدرشان زندگی کردند. زندگی آن ها خوب بود تا وقتی که پدرشان به مشکل بر نخورد و برای آن ها پدری می کرد.
دریا در پی حالت های غیر عادی و آزار دهنده به پیشنهاد معلم مهد او به روانپزشک معرفی می شود.
و این شروع یک مجرای زندگی دو خواهر می شود.
مسیر زندگیشان به کل تغییر می کند…
آن ها گاهی کم می آورند
گاهی از زمین و زمان گلایه می کنند
گاهی به فکر فرار می افتند
گاهی از هم زده می شوند…
اما باز یادشان می افتد جز همدیگر کسی را ندارند.
نفس می لرزد ، می ترسد …..
چشمان بی قرارش هر روز صحنه ی بی شرمانه ی خیانت مادری را به ذهن می سپارد که ذره ذره جان و تنش ؛روح و قلب پاکش را از درون می خورد و …..
آخ که او کوچک است و طعم تلخ و دردناک تجاوز ؛ تیشه ای بُرنده می شود، بر قلب کوچک هفت ساله اش …..
و تاابد روح رنجیده اش رنگ آرامش بخود نمی بیند و سرکش و لجوج قصد انتقام از روز گار دارد …
و مبین …
دنیا یکتا؛ دختر مغرور بیست و شش ساله ی جذاب و فوق العاده زیبا، که با همین جذابیتش چندین نفر رو جذب خودش می کنه و با بی رحمی ولشون می کنه. کسی که بویی از عشق نبرده و هیچ وقت طعم عاشقی رو نچشیده! اما دست سرنوشت یک نفر رو که دقیقا نقطه ی مقابلش هست رو؛ روبه روش قرار می ده و اون فرد خواسته ای از دنیا داره که” ثابت کنه زن ها خیانت کار نیستن”!. ولی نمی دونه ( دنیای خیانت) لقب مشهور دنیاست!
فاجعهای از جنسِ تارهایی جادویی، ورود تماس هایی از آینههایی مسکونی، جزئی بیقاعده در ریز نقشیهای گوتنبرک به مبارزه با مباهلهای ممکن در این دنیا میپردازد. او مردی شدیداً ریز نقش است، اما آه که افسوس نمیداند در وجود آن همه رخنه در روزها، میتوان از مرآت به ناممکنها ورود کند! مرآتی که تجلی آن ناگریز است. سنی ندارد این گوتنبرک محزونی که با چشمهایی که اندک- اندک به خاکستری میگراید. او در میان مرآت به چه نوع از تاری سِحر آلود از کودکی خویش برمیگردد؟ در همین تخیل، لحظهای درنگ، عالمی در عمق مرآت رونشان میشود.