دیگر چیزی در معدهی کامیار باقی نماندهبود و نمیتوانست یک لحظهی دیگر آنجا بایستد و به صدای عق زدنهای آن دختر دردسازِ نچسب گوش بدهد.
زیرلب غرید:
– دخترهی چندشِ کثیف!
و درحالیکه چشمهایش سیاهی میرفت و سرش تیر میکشید، یک طبقهی دیگر پایین رفت و آبی به دست و صورتش زد.
آیه با غر غر دست و صورتش را شست و با خودش گفت:
-آره آره من کثیفم.
چاه توالت فروشگاه خراب شدهی شما گرفته، مرتیکه غول، هیکل داره دوتای هالک و شرک، مثل زنای حامله عق میزنه و حال منو به هم میزنه، اونوقت میگه من کثیفم!
هه! گندهبک عمهات کثیفه، هفت جد و آبادت کثیفن!
با صدایی که پرخنده و با فاصله شنید، سمت ارسلان چرخید که گفت:
– آهای خانوم تقوی، جد و آباد من و اون مرتیکهی غول، یکیه، همچنین عمهامون!
رنگ از صورت آیه پرید و ارسلان ابرو بالا انداخت و گفت:
– وات؟
آیه آب دهانش را فرو داد و گفت:
– خب شما که رفتید، چرا اینجایید؟
جلوتر رفت و گفت:
– با بیرون اومدنت از اون توالت خوشحالمون کن لطفاً تا با تخلیه چاه تماس بگیرم.
آیه بیرون آمد و ارسلان دستش را جلو برد و لیوان آب قند را مقابل او گرفت و گفت:
– سعی کن تا وقتی که کامیار اینجاست جلوی چشمش آفتابی نشی.
چون الان در وحشیترین شکل ممکنِ خودشه و ممکنه که