کاردو عاصی و از کوره در رفته بازوش رو کشید.
از روی صندلی کنده شد و صداها توی سرش زنگ خوردن.
-ولش کن ببینم… کجا میبریش!
به قاعدهی یه نیم دور چرخیدن مشتش زیر چونهی پسر فرود اومد.
-برو اون ور تا از وسط نصفت نکردم.
به آخ گفتن بلندش اعتنایی نکرد و سریع پشت فرمون نشست.
حواسش به هیروی کز کرده نبود… پدال گاز رو زیر پاهاش فشار میداد و نفسهاش سخت سینهشو میشکافت.
هیرو ولی حالش به مراتب بدتر شده بود… حالت تهوع سراغش اومده بود.
-نگه دار.
-خفه شو!
هر دو دستش رو از فریاد کاردو روی گوشهاش گذاشت.
کاردو خراب و ویرون فقط جادهی پیش روش رو نگاه میکرد…قرار نبود رکب بخوره… هیچ موقع و هیچ وقت.
یه دستش تا روی دهنش پایین اومد و دلش در هم پیچ خورد.
ساعد دست کاردو رو چنگ انداخت و عق زد.
کاردو به سمتش چرخید و متوجهی حال بدش شد، راهنما زد و سرعتش رو کم کرد.
کنار اتوبان ایستاد و هیرو بیوقفه در رو باز کرد.
حس کرد جیگرش آتیش گرفت و تا گلوش بالا اومد.
سرش رو خم کرد و چندباره عق زد و صدای کوبیدن چندبارهی مشت کاردو رو، روی فرمون نشنید.