بر روی این کره خاکی، هر عشقی جرم است و ما انسان ها همه به جرم عشق در بند اسارت معشوقیم…
زیر این آسمان کبود
در زندان های بزرگ
درون سلولی به نام عشق
مجرمی به جرم عشق زندانیست…
کینه و انتقامی آتشین، از او مجرمی عاشق ساخت!
مجرمی که پایش به قلب زندانبان دایره مخدرعشق باز شد و عشق داوری اش کرد، مخدر عشق به وجودش تزریق شد و عاقبت، به جرم عشق، مجرم عاشق شد…
به نام ناخدای کشتی عشق
قسمتی از رمان
کیسه رو تو دستم چرخوندم که صدای آژیر پلیس، بلند شد. جوری که ببینن، کیسه کوچیک، حاوی مواد مخدرو پرت کردم اون ور و با پاهایی که می لرزید، به طرف مخالف پلیسا رفتم. قدمای به اصطلاح لرزنمو تند کردم که با صدای ایست و شلیک هوایی، آروم وایسادم.
_دستاتو بزار رو سرت و آروم برگرد.
قیافمو ترسون کردم و آروم کاری که گفتنو کردم. مامور زن، چادرشو تو دستاش گرفته بود و داشت به سمتم می دوید . با رسیدن به من، از سر تا پامو بررس ی بدنی کرد و ی ه مامور دیگه، کی سه رو برداشت و با نهایت دقت، تو یه کیسه دیگه انداخت.
🌼👏🌈
خیلی رمان قشنگی بودـ
جز بهترین رمانایی ک خوندم
عالی عالی عالی حتما بخونین
لطفا رمان های بیشتری از این نویسنده بذارین
خیلی زیبا بود.
به عنوان یک رمان خوون حرفه ای عالی بود. قلم نویسنده خیلی قشنگ بود
خیلی عالی بود. به نویسنده احسنت میگم بابت نوشتن این رمان زیبا
سلام ممنون از سایت خوبتون
این رمان خیلی خیلی عالی بود. به همه گفتم این رمان رو بخونن.
خیلی خوب بود، پیشنهاد میشه