تو فقط میتونی چیزی روکه داری؛
قبل از اون که ازدست بره عاشقانه دوست داشته باشی!
ولی این برای من صدق نمیکنه!
من میجنگم تا چیزی رو که از دست دادم دوباره به دست بیارم!
و این میانهی یک پایان غیر باور است!
صبر کن و صبور باش؛
* به نام خدا *
جیغ میزدم؛ رفتم سمتش و لباس غرق در خونش رو گرفتم تا بلکه بتونم اندکی جا به جاش کنم.
– بیا بریم… بیا بریم!
مثل گچ سفید شده بود! به دست هاش خیره شده بود؛ همهی هیکلش خونی بود! تنش میلرزید.
ملتمس دستش رو گرفتم.
– پاشو… پاشو عشقم!
سرش رو بلندکرد؛ بی روح بود! چشم هاش پر از غم بود! بهم خیره شد وگفت:
آلوین: کشتمش! ( اشک ریخت ) من… کشتمش!
دست هاش رو بلند کرد و زد تو سر خودش و مثل جنینی در خودش جمع شد؛ مدام خودش رو میزد.
– بسه… بسه بسه حقش بود! آلوین بریم. جون من پاشو بریم!
داد زدم:
– پاشو… پاشو قربونت بشم! پاشو عزیزدلم! عشقم تو رو خدا بیا بریم من میترسم! بیا بریم.
آلوین تو شوک بود؛ مدام زیر لب میگفت:
آلوین: کشتمش… م… م… من…کشتمش!
لباسش روگرفتم و کشیدم که در کوبیده و ترسم چند برابرشد!
آراد بود؛ سمت چپش روگرفته بود و ناجور راه میرفت. با ترس و پر استرس داد زد:
آراد: بدویین… یالا الان میرسن!
نفس نفس میزد؛ حال آلوین رو که دید لباسش رو گرفت و تا خود ماشین کشیدش با اون حالش آلوین رو توی ماشین پرت کرد.
آراد: سوار شو.
سریع نشستم.
نشست پشت فرمون وگاز میداد؛ اومدم نفس راحتی بکشم که صدای شلیک و خورد شدن شیشه خشکم کرد!