تمام دنیا دست در دست هم دادند تا از پا درم آورند. زندگی آن روی ناخوشش را به نمایش گذاشته و یکهتازی میکرد. من به مرز جنون رسیده و لب پرتگاه باختن به اتفاقات، قدم برمیداشتم.
لحظهای نور ماه در دلم تابید! نوری عظیم که تمام قلب و چشمم را روشن نمود و به من، رویایی مهتابی بخشید! به تیرگی اطراف ماه نگریستم که اگر نبودند، روشنایی ماه به چشم نمیآمد.
لحنش ته دلم رو خالی کرد. پیش چشم های بابا فرهاد به چشم های خمار و بی رحمش از داخل آینه زل زدم و بی توجه به دستی که داشت گردنم رو میشکست پر بغض ادامه دادم.
– بزار برم کارن، خسته شدم…
مکث کرد، ساکت و آروم نگاهم کرد. انگار فهمید که واقعا بریدم. نه توان جنگ داشتم نه توان فرار کردن از دست دیو دو سری مثل خودش!
نفس کشیدن در این چهاردیواری کم کم داشت یک آرزوی محال میشد.
مثل موجودی شکست خورده بدنم شل شد و کارن رهام کرد. دو زانو جلوی پاهاش افتادم و اشک های بی صدام و مظلومانم از گوشه چشم هام فرار کردن و بازم روی فرش محبوب گلبهیم ریختن.
کارن ایستاد، چهارشونه و بزرگ بودن هیکلش جلوی نوری که از بیرون میاومد رو گرفت. صدای هوهوی باد توی درز مغزم میپیچید و یادآور هوای طوفانی بیرون میشد.
درست بالای سرم به شکسته شدنم خیره شد. انگار که از سرخم کردنم لذت میبره! با وجود سوزش زخمی که درکی ازش نداشتم، سرم رو پایین انداختم و پر از ناله و غصه اشک ریختم.
زانو زد، درست روبه روی تنِ زخمی و بی حسم. انگشت هاش مسیری رو تا زیر چشم هام طی کرد.
سلام این رمان انلاینه تو تلگرام دارن میذارنش هنوز فایل نشده که
راس میگه تو تلگرام گذاشتن ولی من دنبال فایلش میگشتم چون اکانتم پاک شده 🤦
من دنبال فایلش میگشتم چون اکانتم پاک شده 🤦