تیارا دختری زادهی تخیل اما در عالم واقعیت. دختری سر سخت و مقاوم که در واپسین روزهای مانده به هیجدهمین تولدش راز نهفته ای را میفهمد.
رازی مهم که تونلی میشود و راهی باز میکند برای پرت شدن دخترک به عالمی دیگر…عالمی که متعلق به آنجاست.
بازی سرنوشت، بازیِ سختیِ
باید هرکول باشی تا بتونی در مقابلش بایستی و بجنگی… جنگیدن فقط با نیزه و شمشیر نیست، من با عقل و با فکرم می جنگم.
من دختری از جنس خیال که همه تصور می کنند شومِ و جایی بین اون ها نداره، همه اون رو نحس می پندارن و ازش دوری می کنن تا مبدا از سر پا قدم بدش بهشون آسیبی برسه.
اما من خودم را ثابت خواهم کرد.
★بخشی از رمان★
خمیازهای کشیدم و چشم های خمارم رو با دست مالوندم، نیم خیز شدم و پتو رو کنار زدم. نگاهم به ساعت سفیدم که به شکل لوزی بالای تختم نصب شده بود افتاد، ساعت یازده صبح بود. دیگه خواب از سرم پریده بود، دوباره خمیازهای کشیدم.
از آینهی اتاقم که دورش به طرز زیبایی با رنگ سفید کار شده بود، شونه رو برداشتم؛ با شک به موهام نگاه کردم. موهای طلایی رنگم، خرمایی شده بود.
چطور امکان داشت!؟
بین طلایی و خرمایی کلی فرق هست!
آب دهنم رو به زور قورت دادم شاید دیروز که حموم رفتم، شامپویی که ازش استفاده کردم، مارکش خوب نبوده و باعث شده موهام این رنگی بشه. با این دلایل سعی کردم خودم رو قانع کنم.
سریع موهام رو شونه کردم و از اتاق خارج شدم.
چرا نمیشه دانلود کرد؟
با سلام
لینک دانلود حذف شده!