– مجتمع خوبیه، مدیریتش فوقالعاده و تضمینیه.
چشمم روی کفش های تمیز و مرتبش افتاد. یک جفت کفش مردانهی چرم اعلا. از اون چرمهایی که از چند فرسخی هم بوشون زیر بینی میزد. واکس خورده و مرتب… نه خیلی تجملاتی بود و نه خیلی ساده و سن بالا… کاملا متناسب سن و سال و ظاهر شیک و مرتبش بود.
میگفتن شخصیت آدمها رو از کفش های تمیزشون میشه شناخت… جالب بود که چنین شخصی رو میدیدم.
سرم رو تکون دادم و سعی کردم براندازش نکنم ولی معمولا مردهای خوشتیپ کاملا ریز و دقیق از زیر نگاهم میگذشتند. بی دلیل از کت و شلوار اسپرت خوشم میاومد و موی مرتب مردانه نگاهم رو به سمت خود میکشید.
– زوج هستین؟
– خیر مجردم.
احساس کردم سرش رو تکون داد. انگشت اشارهام رو زیر شست فشار دادم که گفت:
– توی برگهتون ذکر نکرده بودید. چون همهی صاحبخونهها به مجرد اجاره نمیدن. البته اینجا اگر پسندتون بشه چنین مشکلی نداره.
و من همچنان به خط تای شلوارش فکر میکردم که انقدر مرتب و اتو کشیده بود. صورتش رو دقیق ندیده بودم ولی جنتلمن برازندهی پوششاش بود.
آسانسور بدون هیچ تکونی توی طبقهی سیزدهم ایستاد و در کشوییاش به یک طرف باز شد. مردی که خودش رو اصلانی معرفی کرده بود با عذرخواهی جلوتر رفت و در رو برای من نگه داشت.
جلوی واحدی که شمارهی طلایی رنگ صد و بیست و هشت روی در چوبی فندقیاش به چشم میخورد ایستاد و کلید رو داخل قفلش چرخاند.