–بله ازاین به بعد اینجا زندگی میکنه البته شما گفتید مشکل جای خواب ندارید
–بله مشکلی نیست خانوادش
–پدرومادرش فوت کردن وبا داییش زندگی میکنه میخواد از سرباری اونا کم شه
اشکام گوله گوله می ریخت با حرفاش که با صدای دادش از جام پریدم
–چته واسه چی اینجوری گریه میکنی هانننننن خب اونا مردن تو که نمردی که اینجوری عزا گرفتی جمع کن خودتو
باچشمای از حدقه در اومده نگاش میکردم که داددوم وکه زد روح ازتنم خارج شد
–فهمیدییییییییی با بغض وترس سرتکون دادم
که خوبه ای گفت –خب پس برو وسایلتو جمع کن از فردا بیا اینجا
سرتکون دادم که دکتر قرداد یه ساله ای رو گذاشت کنارم –امضاکن
–آقای شریفی امضا کردن
سریع امضا کردم–خب پس از فردا میای میفرستم دنبالت راننده امو آدرس خونتون وبگو
سریع گفتم که با اخم یادداشت کرد
با دکتر برگشتیم دکتر منو رسوند ورفت رفتم داخل اتاقم و کوله امو برداشتم همش چهارتا تونیک داشتم مشکی سورمه ای قهوه ای آبی نفتی با شلوار جذب دوتا شال مشکیو روسریمو برداشتم عکس بابا مامان برداشتم ورفتم پیش زن دایی