چادر گل دارم را سر کردم؛ نفس عمیقی کشیدم و در آبی و زنگ زده ی خانه
را گشودم. دو سوی کوچه ی باریک و چراغانی را از نظر گذراندم و
گوشه های چادرم را در دست فشردم. اضطراب در وجودم آشوب به پا
کرده بود و قلب دلتنگم از سر بی قراری، دائم در پس سینه می کوبید .
– چادر گلی، منتظر کسی هستی؟
آوای کلامش برای قلب عصیانگرم، حکم لالایی را داشت. سر چرخاندم و
نگاهم در تیله های رنگ شبش گره خورد. حتی به آن ساک سبز رنگ که
اقبال لمس شانه هایش را داشت هم غبطه می خوردم. پا تند کرد و مقابلم
که رسید، قلبم به یک آن فر و ریخت. شرمسار از سرخی گونه های
تب دارم، سر در گریبان فر و بردم و نگاهم را به پوتین هایی دوختم که
خاک میدان ستیز را برایم سوغات آورده بود .
– باز که گونه هات گل انداخته. باور کنم این بار هم از سرماست؟
سر بلند کردم و آه که چه جشنی در ستاره باران چشمانش به پا بود .
لبه ی چادرم را در دست گرفت و کمی آن را جلو کشید.
– دعوتم نمی کنی بیام داخل؟
سراسیمه بهگونه ام زدم و لبم را زیر دندان کشیدم.
در را بستم و نفس آسودهای کشیدم؛ با وجود تمام دلشور ها سلامت برگشته بود.
– از سر بی حواسی وسط کوچه نگه ات داشتم، بیا داخل.
خوب بود👍🏻
عالیییییییی
فوق العاده بود😍😍
حتما بخونین. این رمان خیلی زیباست😍👏🏻
میشه برا من ایمیلش کنی؟؟؟؟
سلام باکس دانلود موجود هست. برای دریافت هر نسخه روی باکس مربوطه کلیک کنید.
عاشقانهای جذاب 👌
زیبا بود
بد نبود
بسیار بسیار عالی