من یه دختر بدم، زیاد با اعصابم بازی بشه ممکنه دست به کارای خطرناک بزنم! کاری برای زندگی نمیکنم، میشینم یه گوشه و به بازیهاش نگاه میکنم! از دور قشنگتر به نظر میام ولی از نزدیک کسیام که تحمل موندن باهاش رو نداری. نمیذارم کسی من رو بین دو گزینه قرار بده! یا من یا هیچکس. افکارم بَده، مثل خودم؛ از من نخواه خوب باشم چون عواقبش پاچه گیره. و در آخر اضافه میکنم که «من دختر بدیم، با من نگردید!»
بخشی از رمان:
«بسم الله»
قیافم رو کج کردم و گفتم:
– قیافش رو تو روخدا! آخه بگو لامصب تو به این جذابی چرا انقدر حزب اللهی هستی؟
سوگند در تایید حرف من گفت:
– واقعا هم، حیفه به خدا. آخه ببین چه تیکهایِ.
آدامسم رو باد کردم و محکم ترکوندم که سوگند چپ چپ نگاهم کرد! برگشتم سمتش و گفتم:
– ولی میدونی اصلا ازش خوشم نمیاد، اصلا از آدمهای اینجوری بدم میاد میدونی که؟
ایشی زیر لب گفت و ادامه داد:
– نه تو روخدا! بیا و خوشت هم بیاد! پسرهی خشک نچسب.
یهو سوگند برگشت و پشت سرم رو نگاه کرد و سریع بلند شد و بعد از زدن چشمکی ازم دور شد. اخمهام رو در هم کشیدم و پام رو انداختم روی اون یکی پام. کنارم نشست و با لبخند نگاهم کرد!
– الان اومدی منت کشی؟
خندید و چشمای نافذ مشکیش رو دوخت توی چشمهام و گفت:
این رمان فوق العاده ست لطفا رمان های بیشتری از این نویسنده بذارین
محشرهههه
به شدت پیشنهاد میشه😍
خیلی خوبه
حتما بخونین
رمان زیبایی بود
خوب بود. ارزش خوندن داره
رمان قشنگی بود
خوب بود
به نظرم باید حتما خونده بشه
حتما این رمان رو بخونید