– در رو وا کن.
ماشین را کنار دیوار کوتاه ویلا پارک کرد.
در را برایش باز کرده بود و خودش منتظر به درِ چوبی کار شدهی سالن تکیه زده بود.
ربدوشامبر زرشکی رنگش، تضاد چشم گیری با پوست سفیدش داشت.
موهای بلند مشکی رنگش را شلاقی اتو کرده بود.
آرایش ماتی که داشت، زیباییاش را دو چندان میکرد.
تا میلاد پایش را در دهانهی در گذاشت، تمام زنانگی وجودش را خرجش کرد.
از گردنش آویزان شد و با ناز بوسهای به روی گونهاش گذاشت.
میلاد اما، با اعصابی خراب کنارش زد.
سمت اتاق نویان قدم برداشت.
صدای نازکش دوباره اعصاب میلاد را خط خطی کرد:
– نویان رو ول کن تازه خوابیده. پدرم در اومد تا خوابوندمش.
با حسرت آهی کشید و ادامه داد:
– بعد دو هفته بچهم هنوز غریبگی میکنه باهام.
میلاد مصرانه سمت اتاق پسرک رفت و غرید:
– خودتو احساساتت یه ذره هم برام اهمیت ندارید.
– چرا از وقتی آهیل افتاده گوشه بیمارستان تو رفتارت صد و هشتاد درجه با من فرق کرده؟
آرام در اتاق نویان را باز کرد.
ویلاهای اختصاصی آهیل همیشه یک اتاق طراحی شده مخصوص نویان داشتند.
این ویلا هم مستثنا نبود.
پسرک روی تخت ماشینیاش، جنین وار در خود مچاله شده بود.
تا صدای در را شنید، محکم پلکش را بهم فشرد.
میلاد مطمئن بود نویان تا وقتی در کنار مادرش است یک لحظه هم احساس راحتی نمیکند.