این یه رمان واسه سختی های دختراست…
واسه درداشون…
واسه هق هق زدناشون…
واسه استفاده های اربابی ازشون…
بخونین اگه هنوزم وجدانتون با جانان هم صداست…
نشست توماشین، تسبیحاش رو دور دست هاش چرخوند و با آدامس تو دهنش بازی میکرد؛ با لــ*ب ولوچه کج خنده ای بهم کردو گفت:-حالاخانوم مهندس ما هنوز تو کتمون نمیرهشما با این شان ومنزلت چی کار به اون اصغر دست دراز دارین؟با کلافگی گفتم:
-ایناش به تو ربط نداره. پولت رو میگیری، در عوض پیداش میکنی. حالا بگوببینم ردش رو گرفتی یا نه؟پوز خندی زد و گفت:-دهه ما رودست کم گرفتینا! آره گردن خورد رفته سمت کرج، اون جا یه تعمیرگاه ماشین راه انداخته پی روزی حلال!این رو که گفت یکی زد روداشبورد ماشین و شروع کرد به خندیدن، شیشه و داشبورد رو تف مالی کرد.حالم ازش بهممیخورد، ولی چاره ای نبود؛ باید تحملش میکردم. با حالت تشر گفتم:
-بسه دیگه ماشین رو به گند کشوندی بروپایین، فردا همین جاهمین ساعت میام دنبالت بریمسر وقتش.با پشت دست تف دور دهنش رو تمیز کرد وگفت:-خانم مهندس جون بخواد، ما در خدمتیم.از ماشین پیاده شد. پام رو ، روگاز گذاشتم؛ همیشه هر وقت عصبی بودم رو پدال گاز خالیش میکردم…«ده سال پیش»تو کارگاهمشغول کار بودم که گوشیم زنگ خورد. بی توجه بهش به کارم ادامه دادم؛ باز زنگخورد، باز قطع شد، بار سوم که زنگ خورد، بدون اینکه نگاه کنمکیه با عصبانیت گفتم:-بله؟مامان با صدایی گریون گفت:-جانان مامان برس.با شنیدن صدای مامانم قلبم به تپش افتاد.-م…م… مامان چی شده؟ کجا بیام؟گریه اشگرفت:-جانان مادر برس که یتیم شدی
دانلود رمان تب
خیلی رمان خوبیه😍😍
لطفا رمان های بیشتری از این نویسنده عزیز بذارین😀😀
عالیه مرسی از سایت خوبتون