– موفق باشی!
دکتر که میره با عصبانیت و خشم یقه ی این دکتر ی رو مخ که وایساده و بی هیچ واکنشی نگام میکنه و میگیرم و با حرص میگم:
– خوب گوشاتو باز کن بچه خوشگل…
سعادتی دستمو میگیره:
– شهرزاد خانم!
با عصبانیت بی سابقه ای پسش میزنم و با حرص زل میزنم توی چشمای خون سردش؛
– برو به اون بابای …
– هِی هِی حدتو بدون…به بابام توهین کنی کاری میکنم بری ور دل بابات!
با چشمای گشاد شده نگاش میکنم… جذبش ترسوندم ولی بیشتر از وقاحتش جا خوردم:
– شب بود سیبیلاتو ندیدم پهلوون… من برم ور دل بابام تو هم میری ور دل بابات بهش فکر کردی؟
فقط با عصبانیت نگام میکنه و من با بغضی که سعی میکنم نشکنه میگم؛
– برو دعا کن بابام بلندشه از روی تخت… وگرنه دودمانتون و به باد میدم… برو اینارو به باباتم بگو!
عصبی دستمو پس میزنه و بیرونمیره… سعادتی اروم میگه:
– اخه دخترم این بنده خدا که مقصر نیست!
– ولی دو قورتونیمش باقیه با این وضعیت… جا عدرخواهیشه؟
– جوونه… غرور داره… وگرنه اومده به پدرت سر بزنه!
گوشیم که زنگ میخوره عصبی میگم:
– میخام صد سال سر نزنه مرتیکه بد… این دیگه چه جور دکتریه؟
بابا رو که از اتاق عمل با سر باندپیچی شده میارن زل میزنم بهش و اشکم میریزه… موهاشو تراشیدن… چشماش بستس و رنگ پریده… لباش به سفیدی میزنه... هق میزنم و گوشیم و جواب میدم:
عالیی
سلام چجوری باید دانلودش کرد؟؟
سلام رمان به صورت آنلاین در کانال تلگرام نویسنده گذاشته میشه