میان هیاهو و آشوبها، در جستجوی چیزی هستم که تمام زندگیام را تحت الشعاع قرار داده؛ هیچکسی که نشناخته همهی کسم شده! و داستانی که بوی خون میدهد! تهِ این قصه کجاست؟!
بخشی از رمان:
پای راستش را از روی پای چپش برداشت و از صندلی بلند شد. صدای زنی که با استرس میپرسید
– کی اونجاست؟ علی تویی؟!…اصلا وقت خوبی برای شوخی نیستا! من خیلی خستم!
با قدمهای بی صدا به طرف در اتاق خواب رفت. دستگیرهی در بالا و پایین شد و زن در چارچوب نمایان شد. لباس مشکیاش، او را در تاریکی اتاق پنهان میکرد. زن دستش را روی کلید برق گذاشت و به محض روشن کردن، با دیدن مرد بلند قدی که با لباس مشکی، مقابلش ایستاده بود، خواست جیغ بکشد؛ اما مرد دیگری که پشت در ایستاده بود، دستمال آغشته به الکل را روی بینی و دهان زن گذاشت. مرد مقابلش، انگشت اشارهاش را، که زیر دستکش چرم مشکیاش پنهان کرده بود،
به نشانهی سکوت روی بینیاش گذاشت و هیس کرد! زن چشمانش خمار شد و کمکم رو به بیهوشی رفت! وقتی کاملا بیهوش شد، مردی که از پشت الکل را جلوی دهانش گرفته بود، او را بغل کرد و آرام روی زمین گذاشت. مرد دیگر، کنار جسم بیهوش زن خم شد و تکه کاغذ کوچکی را درون جیب مانتوی زن گذاشت. مرد دیگر گفت
– زود تمومش کن! تو کوچه منتظرم!
حتما این رمان رو بخونین♥♥پشیمون نمیشین😍
عالییییییی
رمان خوبی بود. ارزش خوندن داره👍🏻
بسی زیبا و قشنگ
بهترییینهههه😍 واقعا قشنگ و جذابه پیشنهاد میکنم بخونید حتما. اولاش یکم حوصله سربره
ولی هرکی تمومش نکنه ضرر کرده