چقدر وابستگی خوبه،همینکه دل به تو دادم
همین که هرجایی میرم،با حس بودنت شاااادم
چقدر شیرین این روز،همین لحظه همین ساعت
نمیره هرگز از یادم،دلی که من به تو دااادم
تو با این خاطرات تو،منو دلبستگیهامو
به تو مدیونم این حسو،تو بردی خستگیهامو
یه جوری عاشقم کردی،که خیلی رو تو حساسم
حسودی میکنم گاهی،زیاد روتو وسواسم
زیاده روتو وسواااسم
حسادت میکنم گاهی،به اون شال روی شونت
به اون وقتی که من هر بار،میشم عاشق و دیوونت
به اون آیینه که هر شب،چشمات میوفته تو چشماش
نسیمی که میخواد رد شه،موهات میریزه رو دستااااش
تو با این خاطراتتو،منو دلبستگیهامو
به تو مدیونم این حسو،تو بردی خستگیهامو
یه جوری عاشقم کردی،که خیلی رو تو حساسم
حسودی میکنم گاهی،زیاد روتو وسواسم
زیاده روتو وسواااسم
(وابستگی♡مرتضی عبدالمالکی)
بیدارت کردم به دو دلیل اول اینکه جواب سوالامو بدی دوم اینکه صبحونه بخوریم و بریم
دوید سمت دستشویی اتاقم.کلی بهش خندیدم.بعدشم اومد جلوم نشست:حالا بفرمایید
برام تمام اتفاقاتی که بیدار نبودم و تعریف کن.محمدسام:اون موقع که داد زدی
همون رفتیم بیرون از ترس.چند دقیقه بعدش آروین اومد درو باز کرد بعد یهو صدای افتادن
صندلیا اومد و آروین از جلوی در غیب شد.سرتو گرفته بود و نبضت رو میگرفت
و داداشش و صدا میزد.رادین که رفت تو ماهم فوضول شدیم تورو که دیدیم افتادی حمله کردیم.
اروین بغلت کرد و سوار ماشین خودش کردت.چندبار خواستم خودم بگیرمت
ولی خیلی عصبی سرم داد کشید.تو و بندری و رادین و آروین سوار شدید
و رفتید.منو الی و مری با اون پسرا سامان و سامیار خیلی دنبال ماشین گشتیم
عالی
خیلی زیبا بود
بسی جذاب و متفاوت
رمان متفاوتی بود. حتما بخونین
رمان زیبایی بود به شدت پیشنهاد میشه
bad nabod
خوب بود
فوق العاده بود
من خوشم اومد، بازم از این نویسنده رمان بذارید 😀