آنِ من!
تار موهایم را نخبهنخ به پای رویاهای تو سپید کردهام و باز هم میترسم…!
میترسم از نگاه تو تبعید شوم به آن دور دستها، همانجایی که دیگر دستم به تو نمیرسد… .
گذشتهی بعید آواری بر سر ثانیههای سکوتم شده و مردابوار مرا در خود غرق میکند و هر چقدر دست و پا میزنم، چون ماهی دور افتاده از آب نفسهایم را به باد میدهم.
تو کجایی؟
کاش میشد، نامت را تمام صفحه در روزنامهها چاپ کنم.
شايد ببینی که هنوز هم به یادتم و برگردی!
تقدیر را با خودکار مشکی به اسم تو تا ابد در دفترچهی دلم مینویسم، تا ابدیتِ این رنگ برای ما بماند و بس!
این روزها آنقدر اسم تو را در گوشه گوشهی دلم تکرارش میکنم که حتی چشم بسته هم دستهایم نام تو را جستجو میکنند.
تو رازی شدهای بین من و… من!
آری، تو را در خودم حبس کردم که مبادا ساز جدایی بکوبند. من و تنهایی میترسیم که آیندهام را به باد قفل و زنجیر کنند!
میدانی؟ هنوز هم اشکهایم از تو لجبازترن! با خودم فکر میکردم که باز هم خریدار الماسهایم میشوی؛ امّا… نمیخواهی برگردی؟
هیچ جای قصهها لیلی بی مجنون نماند؛ ولی خودت گفتی که همه چیز استثنا دارد. حال من ماندهام و درختی بيمجنون!
دلتنگی علم شده روبهروی چشمهایم و نگاه که میچرخانم، عطر تو در دلم میپیچد و دیوانهام میکند.
بسیار جذاب و زیبا. تبریک میگم روژان جان_^
تبریک به روژان عزیزم، به امید مطالعهی آثار بیشتری از قلم روانت🤩
عزیز دلم، خیلی قشنگ بود_*
ایشالا شاهد آثار زیباتر ازت تو سایت ناول فور باشیم:)