
دانلود رمان نفسیبراینفس کشیدن
-مامان؟
در اتاق با شدت باز شد و مامان از اتاق اومد بیرون.
مامان: چی شده؟ خوبی؟
-آره مامان خوبم.
به کپسولم اشاره کردم و گفتم که ممکنه تموم بشه. مامان هم گفت به بابا میگه تا برام کپسول جدید بیاره.
رفتم توی سالن نشستم. همه جا تاریک بود. به ساعت نگاه کردم، ۲ نصف شب بود. مامان بعد از اینکه مطمئن شد حالم خوبه رفت خوابید ولی قبلش پدرم رو بیدار کرد تا بره و کپسول جدید برام بیاره.توی تاریکی غرق بودم.چشمام رو بستم. سرم رو به پشتیه مبل تکیه دادم و فکر کردم، به زندگیم، زندگی که ۱۰ ساله تغییر کرده. هفت سالم بود که توی مدرسه اتصالی برق به وجود اومد و باعث آتیش سوزی شد. خیلیها جونشون رو از دست دادن، ولی من جون سالم به در بردم. از اون روزی که توی بیمارستان بهوش اومدم تا به امروز با ماسک اکسیژن و کپسول زنده موندم.
بعد از یک ساعت پدرم اومد. کپسول جدید رو از طریق یه لوله با ماسک اکسیژنم وصل کرد.
دانلود رمان نفسی براینفس کشیدن
رمان زیبایی بود👏🏻